داستانک۲
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
روزهایی با خاطرات گذشته سر میشود…
که گاهی آنقدر خوشحال کننده هستند که آرزوی دوباره آنها را داری، گاهی اینقدر درد دارند که عمق آن ناپیداست. اما همه ی آنها از آن ما هستند!؟
کاش برگردیم به خاله بازی با دوستان و اسباب بازی هایی از جنس گِلی و سفالی ، پلاستیکی.ظرفهای آشپزی ،پکینیک ،قاشق چنگالای پلاستیکی و رنگی …هر کدوممون یک سمت حیاط زیر اندازی می انداختیم و مثلا خانه یمان بود.اسباب بازیها را می چیدیم و عروسکها که بچه هامون بودن مرتب و با لباسی که خود برایشان می دوختیم …
به خانه همدیگه میرفتیم و احوالپرسی میکردیم، با خوراکی هایی که داشتیم از مهمونمون پذیرایی میکردیم از همان موقع زن بودن را تمرین کردیم ،میشستیم،می پختیم،…همینقدر ساده و دلنشین.
ولی هر چه در خاطراتم میگردم آخرین بار را پیدا نمیکنم ! با کدام دوستم آن روز را خوش بودم،نمیدانم؟!!
آن قوری و کاسه های سفالی چه شدو کجاست؟!! کی اینقدر بزرگ و قوی شدیم !!!
دوستانم هم در طول زمان …و هر کدام با زندگی خود بازی میکنند. زندگی ای که بالا و پایین های زیاد دارد ،عروسکها واقعی شدن و نیاز به رسیدگی بیشتر دارند و حالا فقط لباس برایشان کافی نیست ..
بعضی هم فقط در بازی ها کودک داشتند وهمانجا مادری کردن هایشان جا ماند..
#داستانک #به_قلم_خودم #کودک
#خاطره_بازی #اسباب_بازی