عطر دارچین
11 اسفند 1403 توسط من یک زنم
زنی آهسته و آرام تک تک ظرفهای شیشه ای را که هر کدام حاوی عطر و رنگی خاص هستند ، دستمال میکشد و در قفسه ادویه ها میچیند. در فکر آن است چطور به مانند ادویه ها به زندگی اش رنگ و طعم دلنشین ببخشد.این زندگی که رنگ بی رنگی به خود گرفته و هیچ چیزی در آن اثر بخش نیست .با خود میگوید کاش حال و هوای خانه ام مثل عطر و طعم دارچین دلنشین و گرم میشد!
تمام تلاشهایش به بنبست میرسد و آنقدر بیرحمانه طعم خود را از دست میدهد که دیگر هیچ مزه ای احساس نمیشود !
ظرف سبزیجات را در جایش قرار میدهد و دلش غنج میرود برای رنگ سبز آنها…دلش برای سبزی زندگی تنگ میشود اما نمیداند از کجا بی رنگ شد و در کدامین زمان و مکان….؟؟!!!
#داستانک۳
#به_قلم_خودم
#زن #زندگی #سازندگی #سازش